بازیگر مطرح سینما و تلویزیون: اصلا حال خوبی ندارم؛ دعا کنید ... | الان دیگر وقت کار کردنِ من نیست
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۹۶۸۶۶۰
به گزارش همشهری آنلاین، این هنرمند پیشکسوت که این روزها بر بالین دختر بیمارش است، از مردم کشورش فقط می خواهد برایش دعا کنند. او این روزها تنها آرزویش عاقبت بخیری است.
آزیتا لاچینی از حال این روزهایش و دلیل دوری از عرصه تصویر و صدا گفت. او همچنین از بهترین و به یادماندنی ترین کارهایش در تلویزیون یاد کرد و از تنها آرزویش سخن گفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وقتی از او می پرسیم خانم لاچینی این روزها چه می کنید؛ اینکه نیستید به خواست خودتان است یا پیشنهادها خوب نیست؟ پاسخ می دهد: مادر جان حال و روز خوشی ندارم. این روزها دخترم بیمار است؛ هم سکته کرده، هم بیماری سرطان دارد. مدتهاست که درگیر او هستیم و متاسفانه چند روز است که بیهوش شده. خلاصه مدت هاست که غصه او را می خورم و اصلا حال خوبی ندارم. از خداوند میخواهم کمکش کند. خدا به همه بیماران سلامتی بدهد، به دختر من هم همین طور.
او ادامه می دهد: دیگر حرف های من فقط از درد و مریضی و مشکلات است و بوی خوبی برای شما ندارد. من هم مردم کشورم را خیلی دوست دارم و از آنها میخواهم برایم دعا کنند اما از کار پرسیدید. من خودم را از همه چیز بازنشسته کرده ام. از دوبلاژ، تئاتر، سینما و تلویزیون و رادیو. تقریبا از سال ۹۶ تا الان خودم را از همه چیز بازنشسته کردهام. یک زمانی هست که دیگر واقعا آدم ها خسته می شوند و توان کار کردن ندارند؛ خصوصا الان که من به لحاظ شخصی حال خوبی ندارم و شرایط جامعه هم خوب نیست. من از جوانی تا به الان خیلی رنج و سختی کشیدم و الان هم همچنان این سختی ها را به دوش می کشم. از خداوند فقط عاقبت بخیری می خواهم.
در ادامه وقتی از آرزوهای این هنرمند در سن ۸۵ سالگی می پرسیم، با صدایی مهربان اما توأم با بغض می گوید: فقط عاقبت بخیری برای خودم و فرزندانم و همه مردم به هر کس رسیدید بگویید برایم دعا کند.
لاچینی در واکنش به این جمله که آیا دلتان برای تلویزیون و دوبله تنگ نشده است؟ خاطرنشان می کند: اصلاً برای کار دلم تنگ نمیشود. من ۵۰ سال در دوبلاژ، سینما، تئاتر، تلویزیون و رادیوی این مملکت کار کردم، دیگر بس است. الان دیگر وقت کار کردنِ من نیست.
به هر کس رسیدید بگویید برایم دعا کندبازیگر سریال های «امام علی(ع)»، «در پناه تو»، «پدر سالار»، «دبیرستان خضرا»، «چراغ جادو»، «مدرسه مادربزرگ ها»، «ستایش» و «پایتخت ۱» در پاسخ به اینکه بهترین کار تلویزیونی تان چه سریالی است؟ میگوید: «در پناه تو»، «با من بمان» و «پدرسالار» بهترین، ماندگارترین و دوست داشتنی کارهایم در تلویزیون هستند و همیشه دوستشان داشتم اما کارهایی هم داشتم که در آنها نقش های خوبی داشتم اما خودم دوستشان نداشتم.
سپس به صدایش در سریال «سالهای دور از خانه» به جای مادر اوشین اشاره می کنیم و می گوییم صدای دلنشینتان در دوبله هیچگاه فراموش نمی شود. با خنده کوتاهی اما تلخ میگوید: قربان شما. ممنونم که به من محبت دارید. یادش بخیر آن سالها هم گذشت، عمرمان گذشت.
آزیتا لاچینی در پایان صحبتش اظهار می کند: این روزها فقط دعا می خواهم. به هر کسی که رسیدید بگویید برایم دعا کنند. ان شاءالله همیشه سلامت، عاقبت به خیر و در پناه خدا باشید. یا علی.
آزیتا لاچینی در سریال «پدر سالار»آزیتا لاچینی هنرمند پیشکسوت کشورمان زاده ۲۶ آذر ماه ۱۳۱۷ است. آخرین حضور او در تلویزیون به سریال «بوم و بانو» ساخته سیروس مقدم برمی گردد که محرم سال ۹۹ از شبکه دوم به روی آنتن رفت. لاچینی علاوه بر بازیگری در عرصه گویندگی در دوبله و رادیو نیز حضور فعالی داشت.
از جمله آثار مطرح او در عرصه دوبلاژ می توان به سریال «سال های دور از خانه» در نقش مادر اوشین، «حنا دختری در مزرعه» در نقش خانم سارا، «داستان زندگی» به جای مادربزرگ هانیکو، «بچه های مدرسه والت» در نقش معلم مدرسه و «رامکال» در نقش مادر اسکار و معلم مدرسه اشاره کرد.
اینفو گرافی | پرکارترین بازیگران جشنواره چهل و یکم را بشناسیم
کد خبر 738332 منبع: ایسنا برچسبها کارگردانان سینمای ایران خبر مهم بازیگران سینما و تلویزیون ایران فیلم و سریال ایرانی سینمای ایران تلویزیون - صدا و سیمامنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: کارگردانان سینمای ایران خبر مهم بازیگران سینما و تلویزیون ایران فیلم و سریال ایرانی سینمای ایران تلویزیون صدا و سیما آزیتا لاچینی برایم دعا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۹۶۸۶۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای سیلی خوردن بازیگر «زیرخاکی» از استاد سمندریان
ماهرخ عباسپور: منصور نصیری بازیگر نقش امجدی در سریال «زیرخاکی» پیشینهای تئاتری و ماجرایی جالب درباره نحوه پیوستنش به این سریال دارد. نصیری در تئاتر تجربه بازی در نمایشهای «لانچر۵»، «آرش»، «خنکای ختم خاطره»، «دشمن مردم»، «مرگودوشیزه»، «تشریفات»، «گلنگریگلنراس» و «درستکارترین قاتل دنیا» را دارد، در سینما با فیلمهای «ساعت شش صبح»، «متریشیشونیم» و «مسیح پسر مریم» مقابل دوربین رفته و سریال «سیاوش» را نیز در شبکه نمایش خانگی دارد.
او در گفتگو با خبرآنلاین از جهان بینی خاص خود که باعث پیشرفت او در زندگی هنری اش شده، سخن گفت.
آقای نصیری چطور به سریال «زیرخاکی» پیوستید؟
چیزی شبیه معجزه بود. ابتدا بگذارید به عقبتر برگردم. من از تئاتر می آیم و سیلی خورده زنده یاد استاد سمندریان و تقریبا دستپخت آخرشان هستم. سال 90 نیکبخت بودم که توانستم شاگردی استاد را بکنم. تا سال 97 فقط تئاتر کار کردم و بعد از آن با خودم تصمیم جدی گرفتم که وارد سینما شوم. پیش از آن هر روز تا ساعت 16 در شرکتی کار میکردم و پس از آن مشغول تمرین یا اجرای تئاتر میشدم، به هر حال جزو عاشقان سینما بودم و میخواستم پیشرفت کنم.
این تصمیم جدی، منجر به انجام چه کاری شد؟
راستش در گفتگوی درونی که با خودم داشتم برایم سوال شده بود چرا این اتفاق برایم رخ نمیدهد و وارد حوزه سینما و تلویزیون نمیشوم؟ بارها پیش آمده بود که اساتید نمایشهایمان را دیده و گفته بودند فلانی چقدر خوب بودی و ما مدتها منتظر مینشستیم تا به ما تلفن کنند. این اشتباه است و یک بازیگر اگر بخواهد احساس بدبختی کند باید منتظر تماس تلفنی باشد و خودش هیچ کاری نکند. گفتم خدایا قدمی که باید بردارم چیست؟ هدایتم کن. یاد این جمله از کتاب چهار اثر افتادم: «دعای راستین یعنی آماده شدن». گفتم منصور سینما یعنی زمان خالی. از کار باید بیایی بیرون. شاید باور نکنید. ظرف دو روز نامه اخراجی من روی میزم بود. من همان شب به دوستانم شیرینی اخراجیام را دادم. میگفتند دیوانه شدی. میگفتم نه من مطئنم خدا دارد برنامهاش را پیاده میکند. جز خیر چیزی نمیبینم. خواستم و حالا دارد چیدمان میکند. به قول لوئیز هی نویسنده کتاب شفای زندگی: وقتی تصمیم میگیری تغییر کنی و واقعا «میخواهی»، اوضاع ظاهراً برای مدت کوتاهی بهم میخورد. نترس. ادامه بده. شبیه تغییر دکوراسیون است. موقع تغییر دکور خانه هم مدت کوتاهی لازم است خانه بهم بریزد. نگذار ذهن نجواگر بگوید که این واقعیت توست. نه این شرایط موقت است. ادامه بده. / همچنین ترس داشتم از بی پولی. یاد آیهای از قرآن افتادم که میگوید: شیطان انسان را از فقر میترساند و انسان بقیه راه را اتوماتیک خودش میرود. طبعاً دنبال شغل مورد علاقهاش نمیرود و طبعاً حالش ناخوش است و طبعاً ناشکر است و ناشاد و سلام علیکم شیطان به هدفش رسید. همانطور که گفته: از شش جهت به بندگانت هجوم میآورم و تو آنها را ناسپاس خواهی یافت. و در جای دیگری خدای مهربان گفته: به همین خیال باش چون مومن حقیقی گول تو را نخواهد خورد. خلاصه ... در کشاکش بیرون آمدن، تعدیلم کردند. یکی از مدیران که تئاتر «دشمن مردم» که در آن نقش دکتر استوکمان را داشتم دیده بود، گفت: هر که میرود ما ناراحت میشویم. چون بهرحال شرکت برای اینها هزینه میکند. آموزش میبینند. اما از رفتن شما خوشحالم. چون دارید جایی میروید که به آنجا تعلق دارید. خیلی این حرف به دلم نشست و باعث دلگرمیام شد. خلاصه... بیرون آمدم. ترسیدم اما اقدام کردم.
بعد از بیرون آمدن از محل کارتان نتیجه چه شد؟
کمتر از یک ماه پیشنهاد تئاتر آمد. و همچنین مجموعه کلاسهای رایگان سینمایی. گفتم خدارا شکر دارد نتیجه میدهد ایمانی که داشتم. همان سال فیلم کوتاهی بازی کردم به اسم مگرالن که همان سال 97 به جشنواره برلین رفت و در ادامه کلی موفقیت بینالمللی دیگر کسب کرد. نقش کوتاهی هم در «متری شیش و نیم» داشتم که تجربه خیلی خوبی بود با عوامل حرفهای سینما و خب اتفاقات داشت میافتاد... به مو میرسید اما پاره نمیشد و من خوشحال بودم چون داشتم کاری را میکردم که احساس میکردم برای همین به دنیا آمدهام و حالم خوب بود. وقتی کاری که دوست داری را میکنیم، همزمان هم تفریح است هم کار. دیگر لازم نیست هزینه اضافه کنی یا زمان اضافی کنار بگذاری و در تقویم دنبال اعداد قرمز باشی برای تفریح. عذر میخواهم اگر کمی زیاده گویی میکنم. حرفهایی از این دست را مفصل در پادکست خودمانیای به نام «ما ورای بازیگری» که سال گذشته راه انداختهام میگویم.
چطور به «زیرخاکی» رسیدید؟
تورج ثمینی پور عزیز که سالها همراه استاد سمندریان بود به من گفت سریالی بازیگر میخواهد می روی؟ نقش پسر همسایه در زیرخاکی را می گفت. خیلی دو دل بودم. در یک فیلم سینمایی نقش کوتاهی داشتم و دوست داشتم که در یک کار خوب حاضر شوم. این حرفها را به خاطر جنبه آموزشیاش برای کسانی که در موقعیت آن زمان من هستند می گویم. دم در دفتر تهیهکننده زیرخاکی «مکث» کردم. ایستادم و ورودم به دفتر شبیه یک آئین شد. به خودم گفتم منصور غر نزن، یا برگرد برو و انجامش نده یا بایست و انجامش بده. به خودم گفتم من معذرت میخواهم که جایزه اسکارت را الان به تو نمیدهند و فرش قرمز جلویت پهن نکردهاند و... . اینها را به خودم گفتم چون خویش کاذب نمیگذاشت نفس بکشم. وقتی این حرفها را با خودم زدم، به این نتیجه رسیدم که میخواهم این کار را انجام بدهم و اولین قدم را که برداشتم و وارد دفتر شدم دیگر از جرز دیوار توقع نداشتم به من احترام بگذارد یا با خودم دیگر فکر نکردم که اینها نمیدانند من چهار تا نمایش بازی کردهام و کسی هستم و اینها. به غرورم گفتم بیرون در بمان. کودکانه و خوشحال وارد شدم و شادمانه لباسم را پوشیدم و بازیگری کردم، بدون در دست داشتن خطکش برای متر کردن نقش. با لباسهایم بازی میکردم. دکمه باز میکردم و میبستم و سعی میکردم به اصطلاح کاراکتر را بسازم. خیلی هم خوش گذشت.
حالا چطور از پسر همسایه به نقشی مثل حمید امجدی رسیدید؟
اعجازی که میگویم اینطور برای من رقم خورد من لباسم را پوشیدم و به خودم گفتم نقشت همین است و باید تمامت را برای اجرایش بگذاری. یاد عکسهای پدرم با شلوار دمپا گشاد در آلبومش افتاده بودم و سعی میکردم با کاراکتر ارتباط بگیرم. آقای سامان در کل دو ساعتی که آنجا بودم فقط یک بار و آن هم وقتی من لباسم را پوشیده بودم کاملا اتفاقی وارد اتاق لباس شدند. (گرچه معتقدم هیچ چیزی اتفاقی نیست). به من گفتند خوشتیپیها، گفتم شما لطف دارید آقا، من عاشق اون تیپ هستم. دیوار را نشان دادم که عکس تیمسارهای نیروی هوایی بود. من خودم در نیروی هوایی خدمت کردم و امیدوارم اگر عزیزان این حوزه کاستی در کار دیدند ببخشند.
به آقای سامان گفتم من زمان سربازی "بتل" زیپی میپوشیدم و همیشه عاشق این کتهای 6 دکمه بودم. (همان لباس نظامیای که در سریال به تن دارم.) آقای سامان قدری فکر کرد و پرسید: با لهجه میتونی صحبت کنی؟! من هم پررو گفتم بله! گفت آبادانی صحبت کن، صحبت کردم گفت اینکه کرمونیه! گفتم خدا شاهده خودمم نمیدونستم کرمونیه. من باید تمرینی کنم. پرسید خودت کجایی هستی؟ گفتم اصالتاً آذری هستم و قرار شد آذری صحبت کنم. دستیارش را صدا زد و گفت که من امجدی را بخوانم. بعد از اینکه بخشی از فیلمنامه را دورخوانی کردم متوجه شدم دو ماه است دنبال بازیگر نقش امجدی میگشتند و همه چیز هدایتی و معجزهوار پیش رفت. همونجا متوجه شدم نیتی که دم در کردم درست بود و سرم را بالا بردم و از خدا که برایم اینطور چیدمان کرد در دلم سپاسگزاری کردم.
پس شد آنچه که می خواستید...
بله. به نظرم پرتوقعی باعث شده خیلی از جوانان با استعدادمان دیده نشوند. مشکلی که خودم هم سالها داشتم اما نهایتاً درسم را گرفتم. به قول یکی از دوستانم اگر میخواهی سوار ماشین شوی، سهم تو این نیست که منتظر باشی، قدم بردار و بیا کنار جاده بایست. حتما کسی برایت نگه میدارد.
۲۴۵۲۴۵
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1888801